کمپ یک 72یی



همین اول بگم شاید فردا متوجه بشم که عنوان این پست باید "2 روز باقی" می بود.

توی این یک سال و یک ماه و پنج روزی که از آخرین پستم گذشته چندین بار به اینجا سر زدم.

به اندازه ی چند ده تا پست هم جا داشته بنویسم. ولی ننوشتم، دست و دلم نرفت به نوشتن. شاید دلیل اصلی کم (بدون) مخاطب بودنه اینجا بوده. شایدم قبلا فکر میکردم لازم نیست بگم حرفامو ولی الان دیگه هیچ راه دیگه ای ندارم.

مهم نیست.

میخواستم کلی احساسی و فلسفی بنویسم ولی گویا نوشتنم نمیاد بنابراین خلاصه میکنم.

به احتمال 99.9 درصد 2 یا 5 روز دیگه تو سن 28 سالگی عازم شهر کرمان برای خدمت سربازی میشم. اتفاق خیلی بدیه. بعد 2 سال کار توی شهر غریب به امید اینکه امریه می گیرم  و فقط 2 ماه میرم خدمت حالا باید 21 ماه برم. قاعدتا اتفاق خوبی نیست ولی به نظرم رفتن بهتر از نرفتنه و با وجود اصرار بسیار زیاد مدیر عامل شرکت تصمیم گرفتم برم.

خداحافظ تا تاریخی نامعلوم.

 

پ.ن: گویا غربت با من خیلی حال میکنه 

از 18 سالگی تا حالا اینجوری بوده زندگی من:

4 سال همدان

3 سال قزوین (شهر خودم)

2 سال تهران

الانم که حداقل 2 ماه کرمان تا ببینیم بعدش غربت کدوم شهر مطلبه.


اعتراف میکنم تا قبل از نوشتن این متن اصلا تصمیم نداشتم بنویسم. لپ تاپ رو که باز کردم طبق عادت زدم پنل بیان رو باز کردم بعد پیش خودم گفتم یه چیزی بنویسم. اونجا بود که یاد افراط و تفریط افتادم. البته املای این کلمات رو هم بلد نبودم و سرچ زادم داخل گوگل. این هم نتیجه از پارسی ویکی :

افراط و تفریط. از حد تعادل، یا معقول، در گذشتن در انجام امور، چه از طریق زیاده روی نمودن ( افراط ) و چه از طریق کوتاهی نمودن ( تفریط ).

نظر شخصی: تو هر زمینه ای، تکرار میکنم هر زمینه ای افراط و تفریط باشه اون زمینه به قهقرا خواهد رفت، تمام.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها